فسقلی عشق مامان و بابا

گاهی نمیشود که نمیشود .................

صد بار اومدم بنویسم ، گفتم دوستام میان اینجا از حالم خبردار شن ولی خوب از چی بنویسم براتون . از اینکه هنوز منتظرم از اینکه لیاقت مادری ندارم که خدا بهم بچه بده از اینکه یه هفته انتظار میکشم و لحظه لحظه زندگی برام صد سال میگذره و آخرش میشه ناامیدی و گریه آخه جز اینکه از همه شنیدم راضی باش به رضای خدا . توکلت به خدا باشه . حتما خیریتی بوده . حکمتی داشته دیگه حرفای دیگران هم برام تکراری شده فقط برای اینکه دیگه ادامه ندن میگم باشه توکل به خدا ولی خدایا فقط خودت میدونی چه حالی دارم اینقدر خسته ام از زندگی ........ اینقدر دلم شکسته ........... دیگه نمیدونم باید چیکار کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واقعا نمیدونم چیکار ک...
9 مهر 1393
1